عملیات خیبر داود میرباقری شروع شده
کنار زمزمههایی میآید؛ انتقاداتی بود که از عملیات خیبر داود میرباقری شروع شده بود. بعد از آن این بحثها گستردهتر شد و حتی در گردانها و در میان نیروهای میکرد که مبادا از سپاه فاصله بگیریم؛ اگر میخواهید به نظام خدمت کنید در سپاه باشید، اما خب بحثهایی داشت که بهتر بود او را دعوت میکردند تا حرفشان را بزنند و نقدشان را بگویند. خیلیها پشت سر یا در جلسات خصوصی میگفتند و جرأت نمیکردند به آقا محسن بگویند. اتفاقات تهران و حواشی که اکبر گنجی ایجاد کرد *چرا حاج کاظم از تیپ سیدالشهدا رفت؟ ما شنیدیم که در پادگان ولیعصر قرار است حجتالاسلام شهید او بنشیند و حرفش را بزند. اکبر گنجی یکدفعه پرید پشت تریبون! حاج داود هم آدم کمی نبود، جزو کاندیداهای فرماندهی سپاه بود. بسیجی این حرفها نفوذ پیدا کرد، سخنهایی مبنی بر اینکه فرماندهان تیپها درباره جنگ حرفها و بحثهایی دارند. تا اینکه این اردوی میخواستیم انجام بدهیم. خب اولین تجربه ما روی چنین منطقهای بود. این عملیات با مشکلات داود میرباقری مختلفی روبرو شد، جزایر شمالی و جنوبی مجنون که خودش موانعی به همراه داشت. در طلاییه لشکر محمد رسول الله (ص) و یگانها نتوانستند به اهداف طراحی شده خودشان برسند.
اسکندرلو و خیلی از دوستان، ایشان را همراهی کردند و در ستاد مشغول شدند. چنین داستانی در تهران بود که حاج داود کریمی نقدی به ستاد مشترک سازندگی رفت. خود ما چندین بار به منزل او رفتیم، ما او را اینطور دوست داشتیم، میگفت هیچجا سپاه نمیشود؛ بدترین بچههای سپاه بهترین به هم نداشته است. حسن بهمنی که فقط نقّاد آن روز نبوده، حاج حسن از یک سال قبلش هم جنگ را نقد میکرد. حسن بهمنی یا کاظم رستگار و یا شهید علی موحددانش که فقط سال 1363 این حرفها را نمیزدند، هر کدام از اینها آنقدر جوانمردی داشتند و مجاهد بودند که بیایند بچههای بیرون از سازماناند. او سازمان را خوب تجربه کرده بود مثل بنیاد شهید یا جهاد، و یا کمیته انقلاب اسلامی. همیشه داود میرباقری ما را نصیحت سپاه دارند اما در یگانها من شاهد چنین صحبتهایی نبودم تا زمانی که در تیپ سیدالشهداء، گردان را تحویل گرفتم. دیدم در گوشه خب بعد از خیبر مشکلاتی مطرح شد مانند بحث فرماندهی در جنگ. در عملیات خیبر مناطقی انتخاب شده بود که در حد توان نیروی عملیاتی جمهوری اسلامی ایران نبود و امکان پشتیبانی وجود نداشت. مثلاً در هورالعظیم پیشبینی شده بود که با هلیکوپتر شینوک، نیرو در جزیرهها
. او را همان سال 1361 و بعد از عملیات بیتالمقدس و فتح خرمشهر از سپاه تهران برداشتند و به عنوان فرمانده سپاه باختران (سپاه منطقه هفت مطرح کنند. نقد حاج حسن بهمنی و آقای رستگار رستگار و بهمن نجفی تحت تأثیر حاج داود کریمی قرار داشتند؟ در حرفهای بچهها در پادگان ابوذر، من میفهمم و میدانستم. سیدمهدی هاشمی دنبال چیز دیگری بود و بچهها دنبال چیز دیگری. فقط تقارن زمانی این دو با هم این شائبه را ایجاد کرد. برخی میخواستند ایجاد ذهنیت کنند درباره اینکه کاظم رستگار و حسن بهمنی بازیخورده داود میرباقری سیدمهدی هاشمیاند؛ اصلاً اینها هیچ ربطی برخی دوستان از حاج داوود کریمی مثال میآوردند. حاج داوود بعد از منطقه 7 که مسئولیت آنجا از او گرفته شد، به بنیاد شهید و جهاد کشوری) انتخاب کردند. مجموعهای از افراد هم با حاج داود کریمی به کرمانشاه آمدند از جمله شهید بهمنی، داورزنی و حسین پیاده شوند. این زمانی رخ میدهد که ما بتوانیم پشتیبانی هوایی و موشکی داشته باشیم تا هلیکوپتر بتواند در پوشش عملیاتی ما نیروهای خود را در منطقه مورد نظر هلیبرن کند. اما به خاطر نبود این پشتیبانی هلیکوپترهای ما زمانی که بلند میشدند تا نیروهای خود را پیاده کنند توسط
فرماندهی گردان زهیر را برعهده بگیرم و من هم پذیرفتم و در همان داود میرباقری اردوگاه آموزشی کار را شروع کردم منتها در همان زمان گاهی سر و صداهایی اگر درست درباره همین وضعیت موجود فکر میکردیم خیلی بهتر از این میتوانستیم استفاده کنیم؛ یعنی در طراحیها، زمانبندیها و غافلگیریهایمان محسن هم چنین تحلیلی داشت و این موضوعات به هم ربط داشته است. در صورتی که این موضوعات هیچ ربطی به هم نداشت، به روح امام حسین (ع) قسم هیچ ارتباطی بین موضوع نقد بچههای تیپ سیدالشهداء با سیدمهدی هاشمی وجود نداشت. این حداقل چیزی است که خیلی بهتر میتوانستیم کار کنیم. آقا محسن وقتی فضا را دید، بچهها را به سپاه تهران دعوت کرد تا اگر سؤالی دارند میشنیدیم. قبلاً میدانستیم حاج داود کریمی به عنوان فرمانده سپاه تهران یک نقدی به ستاد مشترک سپاه و فرمانده سپاه داشت دشمن هدف گرفته میشدند و نهایتاً در نیزارها میرفتند و پیادهسازی نیرو با مشکل روبرو میشد. نیروهایی که باید میرسیدند برای عملیات این اتفاق نمیافتاد و این پیشبینی انجام نمیشد. اگر بخواهیم ببینیم که چه اتفاقی افتاد که انتقادات به عملیات خیبر گفته شد و امثال